می گه:هر کی یه همزادی داره...باهاش بدنیا می آد.باهاش می میره.یه چیزیه مثل خودش...
تو گفتی اما ندونستی همزاد من کیه.با من بدنیا اومده و با من هم می میره .
تو چله ی تابستون با هدبند سینوسامو می پوشونم ،پتو مو سرم می کشم،صورتم رو با باد و بارون خیس می کنه و ته مونده ی کاغذای خشک شعرم زیر پام...خش خش...
شاید واسه همینه که صبح به صبح کلاغ در گوشم....قار قار.. بیدارم می کنه...تا یادم بیاد دوباره صبح دیگه ای و دوباره همزادم کنارم ...روبروم...در تمام زندگیم.....پاییز.
همزاد من پاییز
حیرانی...
برچسب : نویسنده : chashmhayambarayeto بازدید : 117